… کمال، که از همان ابتدا با تمام وجود گوش میداد، حالا به نشانه ادب سرش را کمی پایین انداخت. سکوت کرد تا ساغر راحتتر حرفش را بزند؛ انگار داشت وزن تکتک کلمات ساغر را حس میکرد.
سعیده پیرایش
… کمال، که از همان ابتدا با تمام وجود گوش میداد، حالا به نشانه ادب سرش را کمی پایین انداخت. سکوت کرد تا ساغر راحتتر حرفش را بزند؛ انگار داشت وزن تکتک کلمات ساغر را حس میکرد.
ساغر نفسی تازه کرد و ادامه داد: احتمالاً برای سردرگم کردن شهاب، مجبور بشم چند بار دیگه به اینجا بیام… یا حتی ممکنه شهاب خودش سر و کلهاش اینجا پیدا بشه. حسم میگه اون همین الانم این دور و اطراف باشه.
کمال متعجب به صورت ساغر نگاه کرد و ساغر با سر حرفش را تصدیق کرد: البته میدونم برای شما مزاحمته… ولی اگه این لطف رو در حقم بکنید، کمک بزرگی به من میشه.
کمال سرش را کمی کج کرد. از جایش بلند شد، یکی دو قدم رفت، به وسایل خاکگرفتهی موتور نگاهی انداخت و دوباره برگشت. انگار چیزی را در درون خودش حل و فصل میکرد. سپس، با نگاهی که حالا از تعجب فراتر رفته و جدیتر شده بود، به ساغر نگاه کرد.
کمال نفسی عمیق کشید، شبیه به کسی که قرار است وارد یک مسابقهی سخت شود، و سرش را به آرامی تکان داد. انگار بدون هیچ کلامی، یک موافقت ضمنی، یک “قبوله” بیصدا بینشان رد و بدل شد.
ساغر آرام و متین بلند شد، خیالش راحت شده بود. درونش به کسی مثل یک برادر بزرگتر مطمئن شده بود؛ خوشحال و راضی خداحافظی کرد و به خانه برگشت.
شهاب که شاهد خداحافظی همراه با لبخند این دو نفر بود در حالی که به فرمان ماشین چنگ می زد، دندانهایش را بهم فشرد و زمزمه کرد: زیاد طول نمیکشه! و با سرعت از آنجا دور شد. در راه به زمین و زمان بد و بیراه می گفت. به قدری عصبانی بود که اصلا نمی دانست کجا می رود. بی هدف در خیابان ها می راند و با بوق و داد و فریاد با راننده های دیگر حرف می زد. بعد از اینکه بالاخره کمی آرام شد ماشین را گوشه ای زیر سایه ی درخت پارک کرد و با صدای بلند با خودش در آینه حرف زد: این مردک مگه چی داره که ساغر این طوری بهش میخنده؟ یادش رفته که تا دیروز کسی نبود! من آدمش کردم. اگه من نبودم کسی بهش نگاه هم نمی کرد. زندگیمونو به هم ریخت و رفت! حیف اون همه تلاشی که من براش کردم! بیخودی دو تا ایراد از من گرفت و همه چیز رو انداخت گردن من! عیبی نداره ادبش می کنم!
در این زمان کمال به احسان تلفن کرد و ماجرای امدن ساغر را به او گفت. وقتی داشت تعریف می کرد که چطور به ساغر پیشنهاد داده که مثل برادر به او کمک کند صدای احسان بالا رفت: آخه کدوم خری به همچین دختری میگه خواهر؟
کمال بیخیال جواب داد: چه اشکالی داره؟ پس چی میگفتم؟
– آدم نمی شی که تو! هیچی ولش کن خودم بعدا درستش می کنم.
– لازم نکرده تو درستش کنی. همین درسته که گفتم!
– باشه! … دیگه برو پی کارت! منم به کارم برسم مشتری دارم… سرمو درد آوردی! خداحافظ!
ادامه دارد
منبع خبر «خبرگزاری امین» است و پایگاه خبری _تحلیلی امین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد ( 423637 ) را همراه با ذکر موضوع به شماره 09141143384 پیامک بفرمایید.با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه پایگاه خبری _تحلیلی امین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.