… روزی که محمد را به خانه می آورد با مهربانی به او گفت: عزیزم، ببین… بابایی خیلی کار داره و نمیتونه مثل مامان همیشه کنارت باشه. ولی قول میدم هر روز بیام ببینمت یا زنگ بزنم. هر چیزی هم خواستی، زود به خودم خبر بده، باشه؟
سعیده پیرایش
… روزی که محمد را به خانه می آورد با مهربانی به او گفت: عزیزم، ببین… بابایی خیلی کار داره و نمیتونه مثل مامان همیشه کنارت باشه. ولی قول میدم هر روز بیام ببینمت یا زنگ بزنم. هر چیزی هم خواستی، زود به خودم خبر بده، باشه؟
محمد که سردرگم پدر را نگاه می کرد اتوماتیک وار گفت: چشم! و پیاده شد.
از آن روز به بعد زندگی ساغر و محمد نسبتا آرام تر شد. هر از گاهی شهاب به محمد چیزی می گفت تا مثلا رابطه بین ساغر و کمال را خراب کند: وقتی رفتی پیش کمال بهش بگو دوچرخه می خوام! من نمی تونم برات بخرم بذار او بخره خب؟ یا می گفت: به مامانت بگو تو رو هم با خودشون ببرن شهربازی چرا هر دفعه که من تو رو میارم پیش خودم، خودشون تنهایی می رن؟
با این حرفها شهاب سعی در تحریک محمد داشت ولی محمد که اثری از کمال نمی دید این حرفها را به مادرش انتقال می داد. ساغر به این حرفها می خندید و دوباره ذهن محمد را به خنده و شوخی آرام می کرد. محمد از این حرفها و رفتارها گیج می شد ولی همین که دیگر از پدرش نمی ترسید و مجبور نبود دور از مادر باشد برایش کافی بود. پس به بازی هایش می پرداخت و سعی می کرد در مدرسه شاگرد خوبی باشد.
به این ترتیب محمد از محبت های شهاب لذت می برد در حالی که شهاب نمی دانست که بازی خورده است. اما پس از مدتی شهاب از خود پرسید: پس چرا این دوتا عقد نمی کنن؟ نکنه ازدواجشون بهم خورده؟
به همین دلیل در اولین فرصت در مورد کمال از محمد پرسید و او گفت: خبری از اون آقا ندارم. مامانمم باهاش حرف نمی زنه!
شهاب خوشحال از اینکه توانسته است رابطه ی همسر سابقش را خراب کند برای اطمینان بیشتر یک روز به مغازه ی کمال رفت و از ساغر پرسید. کمال با خونسردی جواب داد: من دیگه رابطه ای با اون خانم ندارم و رویش را برگرداند و خود را با وسیله ای مشغول کرد.
شهاب خوش و خرم به خانه برگشت و به سرعت به رفتار قبلی خود بازگشت ولی این مساله برای محمد خیلی گران بود دانم می پرسید: مامان من کار بدی کردم؟ چرا بابا تلفن هامو جواب نمیده؟ و در تلاش برای دیدن پدرش گاهی مجبور می شد روزها به پدرش التماس کند. دیگر وسایلی را که احتیاج داشت پدر به راحتی نمی خرید و مادرش مجبور می شد آنها را تامین کند ولی قیافه ی مادر از همیشه آرامتر و خوشحالتر بود. ادامه دارد
منبع خبر «خبرگزاری امین» است و پایگاه خبری _تحلیلی امین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد ( 424776 ) را همراه با ذکر موضوع به شماره 09141143384 پیامک بفرمایید.با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه پایگاه خبری _تحلیلی امین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.