… وقتی ساغر تنها بود می شد این کار را کرد ولی اگر مردی از ساغر حمایت می کرد و در مقابل او می ایستاد او نمی توانست به راحتی نقشه های خود را عملی کند. قطعا هنوز هم از این کار دست نمی کشید ولی به هر حال کارش سخت می شد.
سعیده پیرایش
… وقتی ساغر تنها بود می شد این کار را کرد ولی اگر مردی از ساغر حمایت می کرد و در مقابل او می ایستاد او نمی توانست به راحتی نقشه های خود را عملی کند. قطعا هنوز هم از این کار دست نمی کشید ولی به هر حال کارش سخت می شد.
بعد از این که با کمال صحبت کرد احساس کرد که او کاملا عاشق ساغر است. این مساله برایش گران بود. در حالی که با انگشت روی فرمان ضربه های آرام می زد به این فکر می کرد چطور می تواند این مرد را از ساغر دور کند. نفس تندی کشید و برای ماشین جلویی که آهسته حرکت می کرد بوق زد.
اول از هر کاری باید می فهمید رابطه ی کمال و ساغر تا چه حد جلو رفته است؟ اگر رابطه در مراحل ابتدایی بود می توانست جلوی پایشان سنگ بیاندازد ولی اگر خیلی پیش رفته بودند می توانست خود را پشیمان نشان دهد و دوباره ساغر را به سمت خود بکشاند. تصمیم گرفت برای چند روز مواظب ساغر باشد. و وقتی دید که روز بعد احسان و همسرش و همین طور مادرزن سابق خودش، به خانه ی ساغر رفتند متوجه شد که ساغر را نگران کرده است. خنده ی زیر لبی کرد و به خانه برگشت.
در راه به این فکر کرد که محمد می تواند اطلاعات خوبی به او بدهد. باید بیشتر با کودک وقت می گذراند. یک بار رفتن به شهربازی برای محمد رشوه ی خوبی بود. ولی نمی توانست همین فردا او را به شهربازی ببرد به این ترتیب ساغر می فهمید که او چقدر مشتاق دریافت اطلاعات است. باید سنجیده عمل می کرد. وقت هم زیاد بود و نگرانی نداشت. تا اینجای کار فهمیده بود که رابطه احتمالی ساغر آن چنان هم محکم نیست وگرنه به این زودی نگران نمی شد.
شهاب اتوموبیلش را روشن کرد و به آرامی آن را به حرکت در آورد. لبخندی که از سر رضایت روی لب داشت را در آینه ی ماشین برانداز کرد و بعد به روبرو چشم دوخت. هفته ی بعد را به آرامی گذراند بدون این که کاری بکند در حالی که ساغر کاملا به هم ریخته بود. چند شب نتوانست درست و حسابی بخوابد. از طرفی نگران کمال و قضاوت اشتباهش بود و از طرف دیگر فکر این که چه کاری ممکن است از شهاب سر بزند او را به مرز دیوانگی رسانده بود. به هر حال باید خودش را جمع و جور می کرد و کار درست را انجام می داد.
بعد از چند روز فکر کردن و مشورت با پدر و مادرش تصمیم گرفت به دیدن کمال برود. قبل از هر کاری باید از او عذر می خواست که از نامش استفاده کرده است و بعد از او درخواست می کرد تا اگر امکانش هست کمی بیشتر کمک کند. این کار برای زنی با غرور ساغر مثل مرگ سخت بود ولی ناگزیر از انجام آن، بالاخره به سمت مغازه ی کمال راه افتاد.
در راه با خودش حرف می زد و سعی می کرد بهترین روش برای شروع صحبت را پیدا کند.
ادامه دارد
منبع خبر «خبرگزاری امین» است و پایگاه خبری _تحلیلی امین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد ( 423083 ) را همراه با ذکر موضوع به شماره 09141143384 پیامک بفرمایید.با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه پایگاه خبری _تحلیلی امین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.