داستان کوتاه

«جلوی قانون» اثر فرانتس کافکا

۰۵ شهریور ۱۴۰۳ - ۰:۲۰

روزی روزگاری مردی روستایی برای دادخواهی به پیشگاه قانون رفت. قانون عمارتی بود و دری داشت و دربانی. مرد از دربان اجازه ورود به عمارت قانون را [...]

دانه‌ها می‌رویند

۰۲ شهریور ۱۴۰۳ - ۱۹:۵۰

صبح روز جمعه بود. آفتاب همه جا را روشن کرده بود. فرهاد کنار باغچه نشسته بود. چیزی را در خاک پنهان می‌کرد. فرشته پیش او آمد و پرسید: «فرهاد، چه [...]

من و گاو

۳۰ مرداد ۱۴۰۳ - ۲۲:۱۱

ﯾﻪ بار با سرعت زیاد ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﺷﻤﺎﻝ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ، ﯾﻪ ﺩﻓﻪ ﯾﻪ ﮔﺎﻭ ﭘﺮﯾﺪ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ …. ﻣﻨﻢ ﻣﺤﮑﻢ ﺯﺩﻡ ﺭﻭ ﺗﺮﻣﺰ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺎﮐﯽ ﺷﺪﻡ ! ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺑﻮﻕ ﺯﺩﻥ، ﺩﯾﺪﻡ [...]

چرا تظاهر می کنید؟

۲۸ مرداد ۱۴۰۳ - ۲۱:۳۱

مديرعامل جواني كه اعتماد به نفس پاييني داشت، ترفيع شغلي يافت؛ اما نمي توانست خود را با شغل و موقعيت جديدش وفق دهد.

تاجر میمون

۲۸ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۰:۵۳

روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستایی‌ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون ۲۰ دلار به آنها پول خواهد داد. روستایی‌ها هم که دیدند [...]

مراقب سنگریزه ها باشید

۲۳ مرداد ۱۴۰۳ - ۰:۴۱

روزی حکیمی در میان کشتزارها قدم می‌زد که با مرد جوان غمگینی روبه‌رو شد. حکیم گفت: «حیف است در چنین روز زیبایی غمگین باشی.» مرد جوان نگاهی به دور [...]

#سنگریزه، داستان، حکمت