... کمال، که از همان ابتدا با تمام وجود گوش میداد، حالا به نشانه ادب سرش را کمی پایین انداخت. سکوت کرد تا ساغر راحتتر حرفش را بزند؛ انگار داشت وزن تکتک کلمات ساغر را حس میکرد.,...
صدای خندههایش، در تمام خانه میپیچید. ساغر بود. دختر نوجوانی که آرام و قرار نداشت. دوچرخهاش از هر پستی و بلندی بالا میرفت و انگار زمین و زمان را هم به چالش میکشد. گاهی هم او را میدیدی که شاخه به شاخه از درخت توت حیاط همسایه بالا میرفت، بیخیال,...