... در این میان کمال هر روز ناامیدتر و عصبی تر می شد. تمام سعی و تلاشش را می کرد که به رخوت سابق برگردد ولی چیزی عوض شده بود. چیزی که سعی در کتمانش داشت. وقتی شهاب برای پرسیدن سوالش به مغازه آمد اوج ناامیدی را حس کرد و با جمله ای که گفت آه عمیقی کش,...