اولین سالی بود که روزه می گرفتم. برای یک دختر 9 ساله کمی سخت است از پس خواسته های شکمش بر بیاید. ولی با این حال تا غروب آفتاب خودم را نگه داشته بودم. نزدیک غروب پدرم رفت و نان خرید از آن نان های شیرین. بویش در خانه پیچید. خواهرم آن را از جعبه درآور,...