جلوی پیرمرد چند قرص و یک لیوان آب بود. داشت از پنجره غروب خورشید را نظاره می کرد. تنها زندگی می کرد در خانه ی حیاط داری که دیوارهای آن کهنه شده بودند و رنگ و بوی نا گرفته بودند.
سعیده پیرایش
جلوی پیرمرد چند قرص و یک لیوان آب بود. داشت از پنجره غروب خورشید را نظاره می کرد. تنها زندگی می کرد در خانه ی حیاط داری که دیوارهای آن کهنه شده بودند و رنگ و بوی نا گرفته بودند.
حیاط خلوت بود و فقط چند گنجشک روی زمین نشسته بودند و با ترس و لرز دانه از داخل باغچه پیدا می کردند و می خوردند.
پیرمرد به فرزندانش فکر می کرد. الان وسط هفته بود و آنها حتما سر کار و زندگی خود بودند. معمولا آخر هفته ها به او سر می زدند.
حوصله اش سر رفته بود. حال بیرون رفتن هم نداشت. دلش برای همسرش که سالها قبل فوت شده بود تنگ شده بود. به فکر فرو رفت. فکر کردن به گذشته و خاطرات یکی از تفریحات او بود. می توانست ساعت ها به این کار بپردازد.
همسرش زیبا و خوش اخلاق بود. آنها سالهای زیادی را با هم گذرانده بودند. هزاران بار از هم بدشان آمده بود. دعوا کرده بودند ولی در آخر همدیگر را بخشیده بودند و در کنار هم مانده بودند.
پسران و دخترانش هم بچه های خوبی بودند به او سر می زدند و کارهایش را انجام می دادند ولی چیزی او را اذیت می کرد و آن احساس تنهایی بود. وقتی در جمع هم بود احساس می کرد با آنها نیست و تنهاست. به دیگران نگاه می کرد و فکر می کرد که چرا با آنها نیست. افکارش کم کم پراکنده شدند و بعد پنجره ماند و گنجشک ها.
قرص ها را برداشت. قرص های رنگ وارنگی که برعکس رنگشان مزه بسیار بدی داشتند آنها را نگاه کرد و در دهانش گذاشت.
منبع خبر «خبرگزاری امین» است و پایگاه خبری _تحلیلی امین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد ( 396124 ) را همراه با ذکر موضوع به شماره 09141143384 پیامک بفرمایید.با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه پایگاه خبری _تحلیلی امین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.