از سر کار برمی گشتم که در کوچههای تاریک و خلوت پسر جوانی را روی زمین دیدم. فکر کردم حالش بد است، سریع سمتش رفتم تا کمکش کنم. تا بهش رسیدم دیدم قصد دارد خودکشی کند.
سعیده پیرایش
از سر کار برمی گشتم که در کوچههای تاریک و خلوت پسر جوانی را روی زمین دیدم. فکر کردم حالش بد است، سریع سمتش رفتم تا کمکش کنم. تا بهش رسیدم دیدم قصد دارد خودکشی کند.
گفتم: نه صبر کن چرا می خوای این کارو بکنی؟
گفت: یه دلیل بهم بده که این کارو نکنم…
حالا چی می گفتم بهش. از کیسه ای که دستم بود پفکی که خریده بودم را برداشتم و باز کردم و دادم دستش. گفتم: پفک دوست داری؟
با چشم های گریان نگاهم کرد. بعد دستم را پس زد. گفتم: نمی تونی به اندازه خوردن دو تا دونه پفک هم صبر کنی. مردن که دیر نمیشه!
نشستم کنارش. وقتی خواست از پفک بردارد بلند شدم. گفتم: اینجا سرده! بیا بریم روی اون نیمکت بشینیم بخوریم.
مثل یک بچه حرف گوش کن بلند شد و آرام آمد و کنارم نشست. بسته را به طرفش گرفتم و خودم هم چند تایی برداشتم. وقتی آنها را در دهانم می گذاشتم گفتم: من خوراکی هامو با کسی قسمت نمی کنم. اینم یه دلیل که دیگه خودتو نکشی!
گریه کرد. گفتم: تو هنوز هم برای خدا مهمی که منو فرستاده که بهت پفک بدم. خدا رو ناراحت نکن. بقیه مشکلاتتم بسپر به خودش، همه چی درست میشه.
گفت: تو چه میدونی مشکل من چیه اصلا؟
گفتم: خدا که میدونه. نمیدونه؟
بهت زده نگاهم کرد. بسته پفک را دستش دادم و بلند شدم. او دیگر خودش را نمی کشت. خیالم راحت شد.
منبع خبر «خبرگزاری امین» است و پایگاه خبری _تحلیلی امین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد ( 395061 ) را همراه با ذکر موضوع به شماره 09141143384 پیامک بفرمایید.با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه پایگاه خبری _تحلیلی امین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.