از قبل هتل را رزرو کرده بودم. وقتی وارد شدم خسته بودم و ترجیح می دادم در اتاقم استراحت کنم. حتی نخواستم که شام بخورم. معمولا در چنین مواقعی سردرد می گرفتم. پس باید زودتر می خوابیدم.
سعیده پیرایش
از قبل هتل را رزرو کرده بودم. وقتی وارد شدم خسته بودم و ترجیح می دادم در اتاقم استراحت کنم. حتی نخواستم که شام بخورم. معمولا در چنین مواقعی سردرد می گرفتم. پس باید زودتر می خوابیدم.
وارد اتاق که شدم زن دیگری داخل بود. تعجب کردم با خودم گفتم شاید اتاق را اشتباه آمده ام. دو قدم عقب رفتم و از اتاق خارج شدم. با کلمه ی ببخشید در را بستم و به شماره ی اتاق زل زدم. درست بود. تازه به فکرم رسید که اگر اتاق را اشتباه آمده بودم که کلید در را باز نمی کرد.
دوباره رفتم داخل. زن غریبه که به او زل زده بودم نگاهی کرد و بی تفاوت گفت: چون در شهر تعداد زیادی مسافر آمده و تمام هتل ها پر شده اند این کار را کرده اند. ما باید باهم اینجا بمانیم.
دوباره کیف و وسایلم را برداشتم و از اتاق بیرون آمدم. به طبقه ی اول و جلوی پیشخوان رفتم و پرسیدم این چه وضعی است؟
عصبانی بودم ولی آنها گفتند در صورتی که مایل باشم می توانند دو برابر قیمتی را که پرداخته ام را به من باز گردانند ولی نمی توانند یک اتاق یک نفره به من بدهند.
داشتم از عصبانیت منفجر می شدم. چاره ای نداشتم. تمام شهر پر بود از مسافر و پیدا کردن یک اتاق دیگر تقریبا غیرممکن بود. ناچار به اتاق برگشتم و وسایلم را در کمد گذاشتم. وسایل آنچنان قیمتی ای همراهم نبود ولی از این می ترسیدم که هم اتاقی ام آدم درستی نباشد. تمام تدابیر امنیتی که بلد بودم را انجام دادم و با خیال ناراحت سعی کردم بخوابم. هم اتاقی ام کلا نسبت به من بی تفاوت بود. حتی به من نگاه هم نمی کرد. سرش به کار خودش بود و با لپ تاپی که همراه داشت مشغول بود.
کمی این پهلو به آن پهلو شدم و بعد نشستم و از او پرسیدم: اسم شما؟ بدون حتی نیم نگاهی جواب داد: نازنین. بعد ادامه داد: ببخشید من کلی کار دارم اگر ممکن است بی صدا باشید تا بتوانم تمرکز کنم.
به من برخورد. انتظار این رفتار را نداشتم با این حال گفتم من هم سپیده هستم. و رویم را آن طرف کردم و خوابیدم.
صبح که بیدار شدم هم اتاقی ام رفته بود. این طرف و آن طرف را نگاه کردم. وسایلش بود. پس کاملا نرفته. به رستوران هتل رفتم تا صبحانه بخورم ولی آنجا هم پر بود. مجبوری سر پا کمی صبحانه خوردم و به اتاق برگشتم. باید لباس عوض می کردم تا می توانستم به گردش بروم. نازنین هم در حال آماده شدن بود. لباس های زیبا و گران قیمتی به تن کرد و آماده ی رفتن شد. پرسیدم: شما هم برای گردش به این شهر آمده اید؟ من اولین بار است که به این شهر می آیم. هنوز جایی نرفته ام و اصلا نمی دانم باید از کجا شروع کنم.
نگاهی از سر تحقیر به من کرد و گفت می توانید از مسوولین هتل بپرسید.
از رفتار سردش بدم آمد. آماده شدم و قبل از او از هتل بیرون آمدم. منتظر تاکسی بودم که او هم جلوی در آمد ولی سوار ماشین مدل بالایی شد که همانجا ایستاده بود و رفت.
در طی چند روزی که در آنجا اقامت داشتم سعی کردم حتی یک کلمه هم با او حرف نزنم او هم نشان می داد که این طور بهتر است. به جاهای دیدنی شهر رفتم و سوغاتی هایی برای خانواده و دوستانم گرفتم. ولی دیگر خوشحال نبودم. در تمام این مدت رفتار پر از غرور نازنین جلوی چشمم بود و تمام کارهایی که می کردم به نظرم سطح پایین می رسید. روز آخر در راه برگشت به شهر خودمان به این فکر می کردم که تقصیر خودم بود یا او؟ چرا کارهایی که این همه برایشان برنامه ریزی کرده بودم نتوانستند من را خوشحال کنند؟ چه چیزی کم بود؟
منبع خبر «خبرگزاری امین» است و پایگاه خبری _تحلیلی امین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد ( 397670 ) را همراه با ذکر موضوع به شماره 09141143384 پیامک بفرمایید.با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه پایگاه خبری _تحلیلی امین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.