با زنگ تلفن از خواب بیدار شدم. شماره نا آشنا بود. دو دل بودم جواب بدم یا نه. جواب دادم. چند باری گفتم الو ولی کسی حرفی نمی زد. تا آمدم قطع کنم یه صدای کلفت پشت تلفن گفت: تو مزخرف ترین نویسنده ای هستی که تو عمرم دیدم و فورا قطع کرد.
سعیده پیرایش
با زنگ تلفن از خواب بیدار شدم. شماره نا آشنا بود. دو دل بودم جواب بدم یا نه. جواب دادم. چند باری گفتم الو ولی کسی حرفی نمی زد. تا آمدم قطع کنم یه صدای کلفت پشت تلفن گفت: تو مزخرف ترین نویسنده ای هستی که تو عمرم دیدم و فورا قطع کرد.
اعتماد به نفس نداشته ام به کل نابود شد. ولی در آن لحظه بیشتر به این فکر می کردم که چطور شماره ام را پیدا کرده است؟
موضوع برای من پلیسی جنایی شد. حتما کسی بوده که قبلا من را می شناخته. شاید از اطرافیان باشد اصلا. به صدایش فکر کردم. نه اصلا نمی توانستم آن را با صدای کسی تطبیق دهم. به تک تک کلماتش فکر کردم شاید بتوانم از درون آنها سر نخی پیدا کنم. شماره اش را چک کردم. هیچ نکته ای نداشت که بتواند نظرم را جلب بکند. نه می توانستم بگویم از کجا زنگ زده و نه هیچ چیز آشنایی داشت.
اصلا چرا باید کسی نوشته های من را این قدر پیگیری می کرد که به مزخرف بودنم پی ببرد؟ پس شاید اصلا نوشته هایم را دوست هم داشته هه ههه هههه …خنده ام گرفت از این استدلال. فرار به جلوی کامل…
تنها راهی که داشتم این بود که دوباره به همان شماره زنگ بزنم. می ترسیدم و استرس زیادی داشتم. زنگ که زدم باز همان صدا بی مقدمه و عصبانی تر گفت: خیلی پررویی که دوباره زنگ زدی. یه لطفی در حق همه بکن و نوشتن رو بذار کنار.
پرسیدم: شما؟
سکوت برقرار شد. بعد گفت: نمی شناسی، غریبه ام. نمی دانستم مکالمه را چطور ادامه بدهم. ولی فکری به ذهنم رسید؛ پرسیدم: چرا نوشته هایم بد است؟
گفت: تو هیچ چیز تازه ای نمی نویسی فقط اتفاقاتی را که افتاده تعریف می کنی. فکر می کنی دفترچه خاطراتت را پر می کنی؟
عصبانی شدم: مجبور نیستی بخوانی!
خندید و گفت: خیلی هم احساساتی و بی منطق هم هستی.
خودم را جمع و جور کردم و گفتم: خب اشکالات نوشته هایم را بگو تا رفع کنم. گفت فایده نداره! کار تو نیست!
ای بابا اصلا هیچ راهی برایم نمی گذاشت. یه راه در رو لطفا!
با عصبانیت گفتم: به خودم مربوطه! گفت: ولی وقت من خواننده هم هدر می ره!
موضوع را عوض کردم: شماره منو از کجا پیدا کردی؟ ساده گفت: از فضای مجازی! داستان نوشتن کار تو نیست برو پی کارت و قطع کرد.
چند روز گیج و منگ بودم به حرفهایش فکر می کردم و با خودم می گفتم از اول هم نباید نوشتن را شروع می کردم. ولی بعد از چند روز با خودم گفتم: مرگ که نیست چاره نداشته باشد. بیشتر می خوانم و می نویسم تا بهتر شوم. نباید بگذارم فقط یک نفر بتواند جلوی من را بگیرد.
هنوز هم که هنوز است فکر می کنم حتما آشنا بوده.
منبع خبر «خبرگزاری امین» است و پایگاه خبری _تحلیلی امین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد ( 394674 ) را همراه با ذکر موضوع به شماره 09141143384 پیامک بفرمایید.با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه پایگاه خبری _تحلیلی امین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.