در شهری مثل شهر ما، پسربچهای بود به اسم آراز که یک خواهر کوچکتر داشت به اسم مارال. مارال دوست داشت بازیهای دخترانه بکند مثل خالهبازی و همیشه از آراز میخواست که با او همبازی شود. ولی آراز این بازیها را دوست نداشت. او دوست داشت کشتی بگیرد و یا فوتبال بازی کند و یا ماشین بازی کند.
بازی با خواهر برای آراز خیلی خستهکننده بود. چون مارال از او کوچکتر بود و بلد نبود بازیهای او را انجام دهد. او هر جا میرفت خواهرش دنبالش میآمد و از او میخواست که با هم بازی کنند. آراز از این وضع واقعا خسته شده بود. یک روز سر مارال داد زد و گفت که از اتاق برو بیرون من نمیخواهم با تو بازی کنم. من میخواهم تنها باشم.
مارال خیلی ناراحت شد و با گریه رفت پیش مادرشان. مادر به مارال گفت: اشکالی ندارد بیا با من بازی کن.
آنها با هم سرگرم شدند و آراز تنها ماند. حالا او میتوانست ماشین بازی کند. آراز ماشینهایش را کنار هم چید و شروع کرد به بازی کردن. کمی بعد حوصلهاش سر رفت.
مارال و مادر با هم خاله بازی می کردند و خیلی به آنها خوش میگذشت. آراز پیش آنها رفت و گفت: من هم بازی می کنم.
مارال گفت: نه!!!
ولی مادر گفت: چرا نه؟ تو هم میتوانی بابا باشی و با ماشینت به خرید بروی و برای مهمانی خرید کنی. تا وقتی ما غذا میپزیم برو و سیبزمینی و پیاز بخر.
آراز خوشحال شد. بزرگترین ماشینش را آورد و استارت زد. مارال گفت: بابا پاستیل هم بخر…
نویسنده: سعیده پیرایش
منبع خبر «خبرگزاری امین» است و پایگاه خبری _تحلیلی امین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد ( 115674 ) را همراه با ذکر موضوع به شماره 09141143384 پیامک بفرمایید.با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه پایگاه خبری _تحلیلی امین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
برچسب های :
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط پایگاه خبری _تحلیلی امین در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.