روزی روزگاری یک قناری بود که زرد رنگ و زیبا بود و صدای بسیار زیبایی داشت. او به خاطر این موهبها که خدا به او داده بود خیلی مغرور بود با این که هیچ زحمتی برای داشتن آنها نکشیده بود.
او هر روز روی یک درخت نزدیک آبگیر مینشست و در حالی که در آب به خود نگاه میکرد، آواز می خواند و از دیگران انتظار داشت که بنشینند و فقط به او گوش کنند و از قیافه و آوازش تعریف بکنند.
البته بقیه حیوانات جنگل هم قیافه و هم صدای او را دوست داشتند ولی این که مجبور باشند کاری بکنند زیاد جالب نبود.
یک روز در جنگل آتشسوزی شد. قناری اول از همه آتش را دید. فورا پرواز کرد تا از آنجا فرار کند ولی در راه یک جوجهتیغی دید که میخواست فرار کند ولی سرعتش زیاد نبود. او به عقب نگاه کرد؛ دید بعضی از حیوانات اصلا خبر ندارند که آتشسوزی شده است. کمی با خود فکر کرد و بعد روی یک درخت نشست و با تمام توان فریاد زد. همه به طرف او رفتند، بعد او گفت که آتش به سمت آنها میآید. به همین دلیل همه توانستند فرار کنند.
از آن روز به بعد او فهمید که باید با نعمتهایی که خدا به او داده باید کارهای بیشتری بکند و به جای خودنمایی سعی کند به دیگران هم خوبی کند.
نویسنده: سعیده پیرایش
منبع خبر «خبرگزاری امین» است و پایگاه خبری _تحلیلی امین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد ( 117190 ) را همراه با ذکر موضوع به شماره 09141143384 پیامک بفرمایید.با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه پایگاه خبری _تحلیلی امین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
برچسب های :
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط پایگاه خبری _تحلیلی امین در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.