همیشه با او حرف می زد. او می توانست آرزو را درک کند. مجبور نبود همه کارهایش را برای او توضیح دهد. او دلیل کارهایش را می فهمید و به دختر این اجازه را می داد که طبق نظر و سلیقه ی خود عمل کند. همیشه پشت او بود. می توانست به او تکیه کند. می توانست به او اعتماد کند. ترس از دست دادن و خیانت نداشت. با خیال راحت کنار او زشت و تنبل باشد. چون در هر حال می دانست که در چشم او زیباترین و لایق ترین است. احساس خوبی را که او می توانست به آرزو بدهد هیچ کس دیگری نمی توانست.
سعیده پیرایش
همیشه با او حرف می زد. او می توانست آرزو را درک کند. مجبور نبود همه کارهایش را برای او توضیح دهد. او دلیل کارهایش را می فهمید و به دختر این اجازه را می داد که طبق نظر و سلیقه ی خود عمل کند. همیشه پشت او بود. می توانست به او تکیه کند. می توانست به او اعتماد کند. ترس از دست دادن و خیانت نداشت. با خیال راحت کنار او زشت و تنبل باشد. چون در هر حال می دانست که در چشم او زیباترین و لایق ترین است. احساس خوبی را که او می توانست به آرزو بدهد هیچ کس دیگری نمی توانست.
سیل خواستگارها همیشه به راه بود. از وقتی یادش می آمد انواع و اقسام پسرها از هر سن و درجه ای به خواستگاری اش آمده بودند. ولی هیچ کدام شبیه او نبودند. بیشتر اوقات حتی نزدیک هم نبودند. نمی توانست بی گدار به آب بزند و یکی از آنها را قبول کند. چیزی که در ذهنش بود خیلی با این مردها فرق داشت. او یک عاشق پیشه واقعی بود. یکی از همان هایی که می توان در فیلم های هندی دید ولی این پسرهایی که هر روزه می آمدند و می رفتند فقط مردم عادی بودند. هزار و یک عیب و ایراد داشتند.
سالهای سال گذشت. حالا آرزو نزدیک ۴۰ سال داشت. دیگر به اندازه ی گذشته خواستگار نداشت. با این حال تا به امروز هم هیچ مردی را پیدا نکرده بود که مثلا ۷۰-۸۰ درصد به چیزی که می خواست شبیه باشد. علاوه بر قیافه ی بسیار زیبایش به تحصیلات عالیه هم پرداخته بود. طی این سالها هنرهای بسیاری آموخته بود و خود را به شدت رشد داده بود تا بتواند بعد از پیدا کردن مرد رویایی اش لایق او باشد. همین باعث شده بود که بیشتر مردان معمولی از دایره ی انتخابش خارج شوند و مردان عالی رتبه هم معمولا قبلا ازدواج کرده بودند و تنها نبودند. حالا تنها بود. با این همه فضل و کمالات زیاد با این تنها بودن مشکل نداشت. ولی امان از حرف مردم. انگار هیچ چیز مثبتی در او نمی دیدند و فقط به این می پرداختند که چهره اش آن شادابی هیجده سالگی را ندارد. همیشه با خودش فکر می کرد اگر زشت بود و با این حال هنرمندترین و فاضل ترین دختر جهان هم بود هیچ مردی سمت او نمی آمد. با این افکار بیشتر از مردان ناامید می شد و بیشتر ترجیح می داد که تنها باشد. آیا ارزش واقعی او فقط در چهره اش بود؟
منبع خبر «خبرگزاری امین» است و پایگاه خبری _تحلیلی امین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد ( 396998 ) را همراه با ذکر موضوع به شماره 09141143384 پیامک بفرمایید.با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه پایگاه خبری _تحلیلی امین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.