عصر باران باریده بود و هوا سرد شده بود. باد شدیدی هم می وزید و پنجره ها را تکان می داد. در خانه تنها بودم. تا نصف شب خودم را مشغول کردم. کتاب و گوشی و … خلاصه هر کاری می توانستم کردم تا خودم را حسابی خسته کنم و وقتی به رخت خواب می روم دیگر حالی برای افکار مزاحم نداشته باشم و زود خوابم ببرد. وقتی چراغ ها را خاموش کردم و وارد تخت خوابم شدم احساس کردم که چند نفر در حال تماشای من هستند. نمی توانستم چیزی ببینم ولی عمیقا آنها را حس می کردم.
سعیده پیرایش
عصر باران باریده بود و هوا سرد شده بود. باد شدیدی هم می وزید و پنجره ها را تکان می داد. در خانه تنها بودم. تا نصف شب خودم را مشغول کردم. کتاب و گوشی و … خلاصه هر کاری می توانستم کردم تا خودم را حسابی خسته کنم و وقتی به رخت خواب می روم دیگر حالی برای افکار مزاحم نداشته باشم و زود خوابم ببرد. وقتی چراغ ها را خاموش کردم و وارد تخت خوابم شدم احساس کردم که چند نفر در حال تماشای من هستند. نمی توانستم چیزی ببینم ولی عمیقا آنها را حس می کردم.
سعی کردم خود را زیر پتو قایم کنم تا از ترسم کم کنم ولی بیشتر احساس اضطراب کردم. چون این طور حس می کردم که با این کار به آنها فرصت داده ام تا به من نزدیکتر شوند. در حالی که پتو را جلوی صورتم گرفته بودم نشستم. به این طرف و آن طرف نگاه کردم. چیزی نبود. هر چند لحظه یک بار باد درختان را تکان می داد و سایه های روی دیوار حرکت می کردند. ناگهان احساس کردم کسی داخل پذیرایی راه می رود. گوشم را تیز کردم ولی صدایی به جز صدای باد نمی شنیدم. در و پنجره و یخچال و همه چیز هم انگار کش و قوس می آمدند و ترق و تروق می کردند. با ترس بلند شدم و چراغ را روشن کردم. پذیرایی را گشتم کسی آنجا نبود. ولی حس می کردم کسی پشت سرم راه می رود و می خواهد به پشت گردنم دست بزند. از این فکر عرق سردی روی بدنم نشست. نگاه کردن به اتاق های دیگر را فراموش کردم و به دو خود را به تخت خواب رساندم و پتو را روی خود کشیدم.
شنیده بودم آوردن اسم خدا می تواند شیاطین را فراری دهد. چند بار بسم الله گفتم ولی ترسم به اندازه ی سر سوزنی کاهش پیدا نکرد. با خود گفتم یعنی این جمله نمی تواند آنها را دور کند.
بر شیطان لعنت فرستادم و دعایی به ذهنم رسید. نشستم و در حالی که سعی می کردم صدایم نلرزد دعا کردم و گفتم: خدایا از هرچیزی که من را می ترساند به تو پناه می برم. انگار آب روی آتش ریخته باشند با همین یک جمله دلم آرام گرفت. دیگر حس بدی نداشتم. دیگر احساس نمی کردم دوره ام کرده اند و می خواهند به من صدمه بزنند و راحت خوابیدم. حسی که آن موقع داشتم شبیه بغل شدن بود. حس می کردم خود خدا بغلم کرده است.
منبع خبر «خبرگزاری امین» است و پایگاه خبری _تحلیلی امین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد ( 414482 ) را همراه با ذکر موضوع به شماره 09141143384 پیامک بفرمایید.با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه پایگاه خبری _تحلیلی امین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.