راز جسد کشف شده!!

سعیده پیرایش
گروهی از کودکان جسد مرده ای را کشف می کنند. آنها در حال بازی در زمین بایر پشت خانه شان بودند که متوجه یک مرد می شوند که به رو افتاده و تکان نمی خورد.
آنها فکر می کردند که او خوابیده است ولی حالتی که او را پیدا کردند نشان نمی داد که خوابیده باشد. بنابراین به بزرگترها خبر دادند و پلیس از ماجرا خبردار شد.
بعد از آمدن پلیس مشخص شد که او یکی از جوانان شهر است که همیشه در کارهای خیر پیش قدم می شد. همه او را دوست داشتند و داشتن دشمن برای چنین فردی دور از انتظار بود.
ولی بعد از تحقیق و جستجو مشخص شد که او بیشتر از آن که در فکر کسی بگنجد دشمن داشته است. چون در کارهایی دخالت می کرد که منافع بسیاری از کله گنده ها را به خطر می انداخت.
مردم از مرگ او بسیار متاثر و همینطور خشمگین بودند. بنابراین پلیس پرونده او را در دستور کار قرار داد تا به صورت ویژه بررسی شود.
نزدیک یک سال از این ماجرا گذشت و هنوز پلیس نشانی از قاتل احتمالی پیدا نکرده بود که یک روز دختری جوان پرده از این ماجرا برداشت.
او اعتراف کرد که عاشق این جوان بوده است ولی چون او علاقه ای به وی نشان نداده است با نقشه ای او را به خارج از شهر کشانده است. او این طور وانمود کرده بود که به کمک احتیاج دارد و پسر دل رحم فورا برای کمک آماده شده است.
وقتی آنها با هم تنها شده اند دختر به وی ابراز علاقه کرده است ولی او گفته است که به فرد دیگری علاقه مند است. به این ترتیب بعد از این که پسر خواسته است که به خانه برگردد دختر سعی کرده است نشان دهد که می خواهد خود را بکشد. پسر می ترسد و سعی می کند تا او را منصرف کند و در این میان وقتی با هم درگیر بوده اند زمین خورده است و در اثر برخورد سرش با سنگ بلافاصله جان به جان آفرین تسلیم کرده است.
دختر که از این ماجرا بسیار ترسیده بوده به خانه فرار می کند و تا به این روز این راز را در دل خود پنهان می کند.