وارد مغازه که شدم فروشنده به نظرم آشنا آمد. خودش جلو آمد و به گرمی سلام داد او مرا شناخته بود. چند لحظه ای طول کشید تا بتوانم او را بشناسم.
سعیده پیرایش
وارد مغازه که شدم فروشنده به نظرم آشنا آمد. خودش جلو آمد و به گرمی سلام داد او مرا شناخته بود. چند لحظه ای طول کشید تا بتوانم او را بشناسم.
وقتی مدرسه میرفتیم همکلاسی بودیم گرچه چندان صمیمی نبودیم.
قیافه اش در طول این سالها حسابی عوض شده بود. قیافه ی زمان دبستانش را تجسم کردم. باید خط و خش این زمان طولانی را از روی صورتش پاک می کردم. صورت من هم حتما همین حال را داشت. به سالهای رفته فکر کردم. چه روزهایی را پشت سر گذاشتیم ولی مثل یک خواب سریع گذشت.
حالا در دوران میانسالی همدیگر را دیده ایم. خوش و بشی کردیم و مشغول انتخاب اجناس شدم. با خودم فکر می کردم که باید از او در مورد خودش می پرسیدم و صحبت راد ادامه می دادم ولی بعد به این نتیجه رسیدم که اینجا محل کار او است و نباید مزاحم کار او باشم.
وقتی از مغازه خارج می شدم او مشغول یک مشتری دیگر بود و نتوانستم خداحافظی بکنم.
بیرون آمدم و همانطور که در افکار گوناگون غرق شده بودم به فرزندم نگاه می کردم که همسن آن موقع من بود. یعنی او بعد از ۳۰ سال چه شکلی خواهد شد؟ چه احساسی خواهد داشت؟ بعنی برای او هم زمان به همان سرعتی که بر من گذشت خواهد بود؟
منبع خبر «خبرگزاری امین» است و پایگاه خبری _تحلیلی امین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد ( 401575 ) را همراه با ذکر موضوع به شماره 09141143384 پیامک بفرمایید.با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه پایگاه خبری _تحلیلی امین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.