ادامه داستان کتابفروشی عجیب

سعیده پیرایش
مرد دوباره لبخندی که به نظر شیطنت آمیز بود به من زد و کتابی جلویم گذاشت. از دیدن تیتر آن شوکه شدم انتظار هر چیز را داشتم غیر از این کتاب..
یک کتاب بود به اسم روش های سریع تراخنبرگ در حساب. در مورد ریاضیات پایه بود و اینکه چطور می توانیم با روش های ساده تر و سریع تری به جواب های درست برسیم. مردی به اسم تراخنبرگ این کتاب را در سالهای بسیار طولانی زندان نوشته بود. او بیشتر عمر خود را در زندان سپری کرده بود و در این مدت ریاضیات به او کمک کرده بود تا ذهن و بدن خود را آرام نگه دارد و سالهای حبس را راحت تر سپری کند.
کتاب با آموزش هر نکته تمرین هایی را ارائه می کرد و من باید آن تمرینات را انجام می دادم. این کتاب متن ساده و روانی داشت و باعث می شد بخواهم تمرینات بیشتری را انجام دهم و در تمام مدتی که آن را می خواندم به این فکر می کردم چرا در مدارس از روش های عالی این کتاب به جای روش های پیچیده و طولانی قدیمی آموزش نمی دهند؟
تقریبا نصف کتاب را خوانده بودم که مرد پشت میز که حالا فهمیده بودم اسمش آقای محمدی است آمد و گفت وقت تمام است. از او خواستم اجازه بدهد کتاب را با خود ببرم و ادامه آن را در خانه بخوانم. گفت: ممکن نیست.
گفتم: خب یک نسخه از آن را به من بفروشید.
خندید: این کتاب یک هفته از عمر شما را می طلبد.
اها! قانون اینجا یادم رفته بود. باید در ازای خرید کتاب روزهای عمرم را می دادم. ولی نمی توانستم این کار را بکنم. من هم کار و زندگی داشتم. نمیتوانستم یک هفته تمام در این کتابفروشی بگذرانم. مثل این که فکرم را خواند. گفتم می توانم فقط روزهای تعطیل را آنجا بروم تا بدهی ام را صاف کنم خوش و خرم کتاب را گرفتم و با خود به خانه بردم.