خواهرم ۹ ساله شده بود و باید روزه می گرفت. من ۸ ساله هم وظیفه داشتم هر کاری او می کند را انجام بدهم. (اگر این کار را نمی کردم تا وقتی که دچار فروپاشی روانی بشوم به من پز کارش را می داد) خلاصه، اولین روزی بود که برای سحری بیدار شده بودم. بعد از اذان و خواندن نماز، مادر گفت که برویم و کمی هم تا زمان رفتن به مدرسه بخوابیم.
سعیده پیرایش
خواهرم ۹ ساله شده بود و باید روزه می گرفت. من ۸ ساله هم وظیفه داشتم هر کاری او می کند را انجام بدهم. (اگر این کار را نمی کردم تا وقتی که دچار فروپاشی روانی بشوم به من پز کارش را می داد) خلاصه، اولین روزی بود که برای سحری بیدار شده بودم. بعد از اذان و خواندن نماز، مادر گفت که برویم و کمی هم تا زمان رفتن به مدرسه بخوابیم.
در اتاق خواهرم پرسید: تو اصلا می دانی که چه چیزهایی روزه را باطل می کند.
جواب دادم: غذا خوردن
خواهرم گفت: چیزهای دیگر هم هست. تو باید به حرف بزرگترها گوش کنی (می دانستم منظور از بزرگتر شخص شخیص خودش است.) در دلم به این یک سال فاصله فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که این هم تقدیر من است آن را پذیرفتم و آهی کشیدم و با اکراه جواب دادم: باشه!
دوباره گفت: آب هم نباید بخوری. سرم را به نشانه ی فهمیدم تکان دادم. ادامه داد: از حالا به بعد آب دهنتم قورت نده. برو تف کن بیرون. با اضطراب گفتم: اگه یادم بره و قورتش بدم؟
جواب داد: نگران نباش مامان گفته حتی اگه یادمون بره و غذا هم بخوریم اشکالی نداره. من همیشه آنقدر بازی می کنم تا یادم بره بعد بتونم پفک بخورم.
بعد ادامه داد: دستشویی هم نباید بروی! مثل نماز خواندن دیگه. اگر به دستشویی بروی وضویت باطل می شود و هم نمازت قبول نیست و هم روزه ات. روز سختی در پیش داشتم. وقتی از مدرسه برگشتم مادربزرگ آمده بود. آن قدر در مدرسه آب دهانم را تف کرده بودم که دهانم درد می کرد و بیشتر از این نمی توانستم خودم را نگه دارم. بی اختیار گریه ام گرفت. مادربزرگ پرسید: چی شده؟ گفتم دستشویی دارم.
مادر بزرگ با تعجب گفت: خب برو!
– آخه روزه م باطل می شه؟
شلیک خنده مادربزرگ من را تکان داد با زحمت گفت: نه چیزی نمی شه برو. رفتم و وقتی بیرون آمدم خواهرم با سرعت پرید داخل دستشویی.
به اتاق رفتم تا لباسم را عوض کنم. خواهرم با یک پفک در دستش آمد و گفت: حالا که روزه مان باطل شد بیا پفک بخوریم. مادر که او را دیده بود پشت سرش آمد و گفت: چیکار می کنید. خواهرم توضیح داد که ما هر دو دستشویی رفته ایم و الان که روزه خود را شکسته ایم می توانیم پفک بخوریم.
مادرم با خنده بسته را گرفت و گفت: دستشویی رفتن اشکالی ندارد. خواهرم گفت: ولی من دیروز هم تا این وقت ها توانستم خودم را نگه دارم بعدش شکلات خوردم.
مادر و مادربزرگم تا شب می خندیدند ولی ما نمی دانستیم چرا؟
منبع خبر «خبرگزاری امین» است و پایگاه خبری _تحلیلی امین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد ( 400336 ) را همراه با ذکر موضوع به شماره 09141143384 پیامک بفرمایید.با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه پایگاه خبری _تحلیلی امین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.